کد مطلب:314197 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:194

دعای هر دو مستجاب شد
جناب حجةالاسلام آقای شیخ محمد سمامی حائری، از مرحوم آیةالله حاج سید محمدكاظم قزوینی (ره) (متوفای 13 جمادی الثانیه 1415 ه.ق) صاحب تألیفات كثیره نقل كردند كه ایشان فرمودند:

18. یكی از خانهای ایران با خانواده اش به زیارت عتبات مشرف گردید. خان دختر زیبایی داشت كه در این سفر همراه او بود. دختر به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مشرف شد و یكی از خدمه ی خان شیفته ی جمال او گشت. خادم، در كنار ضریح مطهر دستش را روی دست دختر گذاشت. دختر فورا رو به قبر حضرت كرده و عرض كرد: آیا سزاوار است در كنار ضریح شما این چنین به من بی ادبی نمایند؟!یا اباالفضل العباس علیه السلام، دستش را قطع كن!

پس از چند روز قرار شد كه خان حركت كند. خادم مزبور هم هر چه داشت



[ صفحه 640]



فروخت و پنجاه لیره ی طلا را در كیسه ای قرار داد و همراه با قافله ی خان حركت كرد. در راه خان متوجه شد كه پولش را به سرقت برده اند (مبلغ پولی را كه همراه داشت، یك صد لیره بود). قرار شد كه افراد قافله را تماما وارسی كنند. پس از وارسی، كیسه ای كه پنجاه لیره در آن بود كشف شد به خان خبر دادند به نزد این شخص كه همراه خان بود كشف شد. معلوم شد پنجاه لیره است. به خان خبر دادند. خان تصور كرد كه این پول، مال او است. دستور داد پول را گرفتند، و دست وی را به عنوان سارق قطع كردند.

پس از مدتی پول، در میان اثاثیه ی خان پیدا گردید و خان از این بابت سخت ناراحت شد و درصدد عذرخواهی برآمد. خادم كه دستش قطع شده بود رضایت نداد. خان گفت هر چه بخواهی در قبال این عمل به تو می دهم. گفت: اگر می خواهی راضی شوم، باید دخترت را به عقد من درآوری. خان قبول كرد و دختر را به عقد آن شخص درآورد. پس از عقد، دختر به او گفت: چرا تو در حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، كنار ضریح مطهر، دستت را روی دست من گذاشتی؟! آن شخص گفت: زمانی كه دستم را روی دست تو گذاشتم از حضرت خواستم كه تو را به عقد من درآورد و حضرت خواسته ی من را اجابت كرد. دختر گفت: من هم از حضرت خواستم دستت را قطع كند و حضرت خواسته ی مرا نیز اجابت كرد!